این روزها خیلی دلم گرفته است و مشغله کاری هم که قربونش برم داره بیداد میکنه
باورت شاید نشه برای دفعه چندم رفتم واین اطلاعیه امیر رو خوندم بلکه یک کمی بخندم و از حس شوخ طبعی امیر وبازی کردن اون با ممنوعه ها شاید کمی منو متحول کنه ولی این روزها دیگه اینها هم فایده ایی برام نداره.
امروز صبح دیگه پام واقعا کشش رفتن به سرکار رو نداشت.
نیم ساعت تمام پیراهن پوشیده روی راحتی ولو شدم و دارم خیره و گیج به ناکجا آبادی نگاه میکنم که انگار بی انتهاست
در یک کلام مسخ شده بودم.
رفتم سر یخچال توش که چیز خاصی نظرم رو جلب نکرد مثل همیشه بود
آخرش از روی یخچال یک موز برداشتم و همونطور سر پایی خوردمش
فکرم بد مشغوله بــــــــــــــــــــــد
قبلا هم توی همینجا گفته بودم که روزهای سختی در پیش است مخصوصا به برجهای آخر سال اشاره کرده بودم
با اینکه همیشه به پیش بینیهای خودم اطمینان خاطر دارم ولی دیگه فکر نمیکردم که اینطوری بشه!!!
همه واقعا جا خوردن عجیب جا خوردن!!!
شده دیگه منکه از قبل اخطار داده بودم
چند ماه جلوتر
چند ماه طلائی
الان هم که دور وبرم چند تا اولویت داره دور میزنه و یکی از یکی دیگه واجب تر.
فعلا این پست یک حالت غر غر داشت
شما ها ببخشید
غر غر زدن واقعا آدم خيلي جاها نياز داره غر بزنه !!!
برات دعا مي كنم كه كارات زودتر حل بشه و به خوبي پيش بره چون كاري ديگه اي غيز از دعا از دستم بر نمي ياد !!!
=============================
دیپلمات:
ممنون مکث
منتهی اینکارها تنها با من تنها درست نمیشه چی بگم
هیچی نگم بهتره
برای دعا هم ممنون بهش احتیاج دارم
By: maxi on فوریه 8, 2009
at 1:11 ب.ظ.
منم بی حوصله ام!! اونم در حد مرگ!!
امیدوارم کارات هرچه سریعتر به بهترین نحو ممکن درست بشن.
================================
دیپلمات:
مثل اینکه بی خوصله گی اپیدمی شده!!!
متشکرم
By: mahda on فوریه 8, 2009
at 1:39 ب.ظ.
فقط ای کاش خدا به داد من و تو و ما و ملت برسه!!!
مگه نه؟!
=========================
دیپلمات:
هدی مثل اینکه خدا این روزها خیلی سرش شلوغه
مگه نه؟!
By: HoDa on فوریه 8, 2009
at 2:15 ب.ظ.
تنها کار مثبت فعلا» و ظاهرا» غرغرکردنه به جون این زندگی
و این روزها و بس
By: زیبای شب on فوریه 9, 2009
at 7:00 ق.ظ.
من توی خونه شاهد همین روزهای بد کس دیگری هم هستم. اون هم فکر میکنه روزهای بدتر در راهه.چه میشه کرد. مدتیه به مردمی که در خیا بون میبینم دقیق میشم . اکثر اون ها به خصوص آفایون این احساس را به من منتقل میکنند که انگار یه بار سنگینی روی دوششونه. باری که تو نمیبینی ولی سنگینیش را با دیدن شانه های خم شده و زانو هایی که به سختی خودشون را جلو میکشند حس میکنی. خوب که نگاه کنی منظورم را می فهمی.
By: پرستوک on فوریه 9, 2009
at 10:07 ق.ظ.
یه مدتی کارم فقط غرغر بود به جون خودم و کارهام . تنها چیزی که کمکم کرد امیدو دیدن افق های دور بعد از این مدت و تحمل این روزها بود .
امیدوارم هر چه زودتر کارهای شما هم سبک بشه و روزهای طلایی تری در پی داشته باشید .
By: sahel on فوریه 14, 2009
at 11:29 ق.ظ.